تاریخ افغانستان ( 1 )

سلسله حکومتهای آریایی ( 2000 تا 529 قبل از میلاد)
سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود،هزاران سال پیش از میلاد مسیح ( علیه السلام) سرزمینی آباد و دارای شهرهای پرجمعیت بوده است . صنایع دستی و سکه های مورد معامله مردم ، علومی چون طب، نجوم و ریاضیات و حرفه هایی مثل فلزکاری و بنایی در این مرز و بوم رواج داشته است. در حفریاتی که باستان شناسان انجام داده اند ، اقسام وسایل قدیمی بدست آمده است که حکایت از تمدن تاریخی این سرزمین دارد.
در سال 1965 میلادی حفاریهایی به سرپرستی دکتر لویی دوپری آمریکایی د رجنوب شهر مزار شریف، در ناحیه آق کبرک صورت گرفت که در نتیجه آن آثاری مانند: آینه برنجی، انگشتر، دستبند، اسلحه ، قبضه اسب و نگین لاجورد به دست آمده و متعلق به دوره جدید حجر ( از 2 تا 9 هزار سال پیش از میلاد ) می باشند، که حکایت از زندگی شهری و تمدن باستانی این سرزمین دارد. تحقیقات دیگری که در سال 1951 میلادی در شمال شهر قندهار در ناحیه مندیگک صورت گرفت، نشان می دهد که مردم افغانستان از سه هزار سال قبل از میلاد، خانه هایی از خشت می ساختندف به زراعت و مالداری می پرداختند و از اسلحه، زیور آلات مسی و ظروف سفالین دارای اشکال هندسی استفاده می کرده اند . این در حالی است که بسیاری از کشورها در آن زمان از این قبیل امکانات بهره ای نداشته و روابط اجتماعی آنها به صورت نامتمرکز بوده است.
حدود دوهزار سال پیش از میلاد مسیح، سرزمین هندوکش (افغانستان) مورد هجوم اقوام آریایی که از دره‌های پامیر سرازیر شده بودند قرار گرفت و به تصرف این اقوام در آمد.
بطلمیوس و دیگر جغرافی‌دانان باستان از سرزمینی که در جنوب هندوکش بین کویر نمک فارس (ایران امروز) در غرب و رود سند در شرق واقع بوده، به نام «آریانا» یاد کرده‌اند. قدیمی‌ترین اثر مکتوبی که در آن از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.
دوره تاریخی افغانستان نیز از حدود این سالها آغاز می گردد . ظهور زردتشت تقریبا ششصد سال پیش از میلاد  در " باختر زمین" ، در شهر بلخ که بعدها این شهر به مادر شهرها شهرت یافت، آغازگر تاریخ افغانستان است.
با توجه به نقل پارسیات سرزمین هند، زردتشت در سرزمین " باختر " در شمال افغانستان در بین قبایلی ظهور کرد که  خود را " آرین " می نامیدند. این قوم در آن وقت در روند تکامل اجتماعی و اقتصادی خود به مرحله ای رسیده بودند که تشکیل اداره مرکزی را به شکل پادشاهی ایجاب می کرد.
اولین سلسله آریایی بنام " پیشدادیان " معروف است که در بلخ ( باکتریای قدیم ) به قدرت رسیدند و بر قسمتهایی از افغانستان و غرب این کشور حکم راندند.
بعد از آنها سلسله دیگری بنام " کیانیان " به قدرت رسیدکه موسس آن کیقباد بود.
سلسه ای که بعد از کیانیان ظهور کرد به نام " اسپه ها " معروفند ، که از دودمان شخصی بنام " اسپه " بوده و در سوارکاری مهارت داشتند.
آریائیها در شمال دریای خزر یا اروپا زندگی می کردند و متشکل از قبایل پر جمعیت بودند که به خاطر افزایش جمعیت و سخت شدن شرایط زندگی، از سرزمین شان به سوی سرزمینهای وسیع و حاصلخیز جنوب سرازیر شدند. آغاز مهاجرتشان تقریبا از سال 1800 قبل از میلاد شروع شد و تا هزار سال بعد از آن ادامه یافت. به دنبال این مهاجرت سرزمینهای وسیعی را که فعلا به نام های افغانستان و ایران و نیم قاره هند یاد می شود به تصرف در آوردند.

بازسازی نقشه جهان مطابق ایر اتوس تینز در سال 220 قبل از میلاد

 
بازسازی نقشه جهان مطابق ستر ابو در سال 18 میلادی

هخامنشیان ( 529-329 قبل از میلاد)
در این سالها ( از 333 تا 545 قبل از میلاد ) زراعت، آبیاری، صنایع دستی و پیشه وری افغانستان رو به رشد و تکامل بود . شمال افغانستان که راههای آسیای مرکزی، ایران و هندوستان از آن می گذشت. از نظر اقتصادی در منطقه و به خصوص آسیای میانه نقش اساسی داشت. در دشتهای آسیای مرکزی بین دو رودخانه سیحون و جیحون ( آمودریا ) مردمان چادرنشین و ماهر در سوارکاری زندگی می کردند که چشم به باختر آباد دوخته بودند و گاه و بیگاه به این سو می تاخت. خطری که همواره این سرزمین آباد را تهدید می کرد. بالاخره هجومهای متوالی سوارکاران چادرنشین آسیای مرکزی، دولت باختر افغانستان را متزلزل ساخت و از نظر سیاسی کشور را به ضعف نهاد، تا جائی که مرکزیت از بین رفت و کشور به شاهزاده نشین های متعدد تقسیم گردید.
تا اینکه باکتریا در حدود ۵۴۰ قبل از میلاد. توسط کورش  هفتمین شاه سلسله هخامنشی فتح و به امپراتوری پارس پیوست. ( لشکرکشی کورش به سرزمين افغانستان امروزی در حدود سالهای535-529 ق.م. واقع شد) وی پس از استحکام پایه های مرکزی خویش و تصرفاتی در آسیای صغیر و بین النهرین، متوجه باختر گردید و بعد از شش سال موفق به تصرف سرزمینهای باختر ( بلخ ) ، ستاگیدها ( هزاره جات ) ، سیستان، بلوچستان، آریا ( هرات ) ، آراخوزیا ( وادی ارغنداب ) و گندهارا ( وادی رودخانه کابل ) گردید. بعد از کوروش پسرش به نام کمبوجیه علاوه بر تصرف مصر، در سال 512 قبل از میلاد متوجه افغانستان شد و تا حوزه سند پیش رفت.
دولت هخامنشی در افغانستان، در هنر و معماری تبارز کرد و در نظم و اداره کشور امتیاز مخصوص به خود را کسب نمود . در این دوره بود که رسم الخط آرامی ، خط مردم افغانستان گردید. و دوره ثبت شده تاریخ افغانستان آغاز شد. به قول مرحوم احمد علی کهزاد تاریخ نویس معروف کشور: " تاریخ مدون افغانستان با همین دودمان هخامنشی شروع شد ، زیرا بار اول نامهای نقاط مختلف و اسمهای ساکنان آن و حتی اسمهای بعضی از رجال این سرزمین در سنگ نبشته های میخی این دوره تذکار یافته است. بنابراین سال 550 قبل از میلاد آغاز دوره تاریخی افغانستان است و تا کدام سنگ نبشته ای مبنی بر وقایع تاریخی افغانستان پیدا نشده، این سال شروع دوره تاریخی افغانستان مورد قبول است" . ( کهزاد ، افغانستان در پرتو تاریخ ، صفحه 118 ، چاپ کابل )
به تبع رسم الخط،  فن دفتر داری ، اصول معماری، حجاری و طرز آبیاری تحول یافت. در این دوره کشیدن راههای عمومی و فکر ساختن کاروانسرا در امتداد راهها و بسط تعلقات هند و ایران راه تکامل در پیش گرفت. تشکیلات سیاسی و تقسیمات اداری بوجود آمد، و در هر ولایت بزرگ " ساتراپی " ( والی) همراه یک نفر سردار نظامی و یک نفر دبیر، که امور ولایت را مستقلانه اداره می کردند ، گمارده شد. ساتراپها سکه نقره هم ضرب می کردند ، و در عین حال از طرف دو نفر مفتش سیار شاه مراقبت می شدند.
روی هم رفته تمدن و فرهنگ هر دو کشور افغانستان و ایران در دوران داریوش هفت (ساتراپی) رو به تکامل بود. سکه هایی که در چمن حضوری کابل در سال 1932 قبل از میلاد به دست آمده ، متعلق به افغانستان دوره هخامنشی بوده است و همچنین معبدی که در " سرخ کوتل " د ر18 کیلومتری شمال غرب پلخمری ، در منطقه دهن شیر کشف گردید ، هنر از بین رفته باختری، هخامنشی، یونانی و کوشانی را یکجا نشان می دهد.
به تدریج دولت هخامنشی بر اثر اختلافات درونی بین شاه و شاهزادگان و جنگهای متوالی در غرب ایران از یک سو و خوشگذرانی شاهان از سوی دیگر ، ضعیف گشت و قادر به کنترل قیام و شورش مردم نبود. این امر فرصتی را ایجاد کرد که والی نشینان شمال و غرب افغانستان به تدریج کسب اقتدار کنند و خود در صدد تاسیس سلطنت برآیند.
" بسوس " والی باختر اعلام استقلال کرد و خود را پادشاه مشرق زمین خواند .  و او بود که زمانی که داریوش سوم هخامشی پس از شکست سپاه ایران از لشکریان اسکندر به سوی شرق متواری گشت ، در بلخ او را کشت.
 
پرشیای هخامنشی از 550 الی 330 قبل از میلاد

حمله اسکندر (329 – قرن اول میلادی)
هنگامیکه لشکریان اسکندر وارد ایران شدند و بعد از جنگ ساحل دجله چون دوری از موطنشان و جنگهای پی در پی سربازان یونانی را خسته ساخته بود، فرماندهان ارشد اسکندر به سربازان خود گفتند که بعد از این دیگر جنگی در پیش نخواهد داشت و اسکندر دیگر نیازی به همه قشون خود ندارد. به طوری که بسیاری از سربازان یونانی را مرخص خواهد کرد. ولی بعد از ورود به ایرانشهر و مشاهده خزینه های آن پایتخت، اسکندر متوجه شد که روی بعضی از بدره ها و صندوقهای زر نوشته شده که این زر از سند ( هندوستان) آمده است. لذا اسکندر برای تسخیر هندوستان ، عازم  سرزمین هندوکش که تاریخ‌نویسان یونانی آن را پاراپومیسوس (Parapomisus) گفته‌اند، شد.
اسکندر پس از تسخیر گرگان به خراسان و هرات رفت و بعد از زرنج به بلخ وارد شد.او در این هنگام 19 هزار سپاهی تازه نفس از یونان گرفته بود و با صد هزار عسکر از جانب بلخ ، با عبور از سلسله کوههای هندوکش از طرف شرق افغانستان به جانب هندوستان لشکر کشید.
قبل از اینکه اسکندر از هندوکش عبور کند، از بلخ به طرف هرات لشکر کشیده و مدت دو سال در این شهر و اطراف آن اقامت گزید. هاردولد لمپ نویسنده آمریکایی می گوید: هنگامی که اسکندر به طرف جنوب می رفت به منطقه ای رسید که شهری بنام هرات در آنجا و جود داشت و یکی از شهرهای موسوم به اسکندریه را در این منطقه بنا کرد و سربازان ناتوان و سوداگران را در آنجا ساکن کرد و دیواری اطراف این شهر بنا کرد که به صورت موقت وسیله دفاع شهر باشد، و چون شنیده بود که در اطراف دریاچه هلمند مناطق طبیعی بزرگ وجود دارد ، که اگر اسبها و چهار پایان قشون را مدتی در این مراتع رها کند، فربه خواهند شد، خود و لشکریانش به آنجا رفت. اسکندر وقتی که به مراتع اطراف دریاچه هلمند از وجود مرتع های بزرگ و آذوقه فراوان خوشبخت گردید، تا مدت دو سال کار او این بود که از این منطقه به نقاط کوهستانی شمال می رفت تا قبایل ساکن در آن منطقه را مطیع سازد و همین که خود را از حیث آذوقه و علوفه در مضیقه می دید، به این منطقه مراجعه می کرد.
لشکریان اسکندر پس از اشغال غزنه و کابل، در شمال کابل (غوربند) شهرک دیگری را نیز به نام اسکندریهٔ قفقاز بنا نهادند. اسکندر با سپاهیان خود وارد مناطق حاصل‌خیز آسیای میانه شد و می‌گویند با دختر یکی از خان‌های محلی تخارستان نیز ازدواج کرد که اسمش رخسانه(Roxana)بود. با اینکه جنگها او را سخت خسته ساخته بود و در شرق افغانستان خود او و بطلمیوس زخم برداشتند، سپاهیانش توانستند از رود سند عبور کنند و شاه پنجاب ( پوروس ) را مغلوب نمایند. اسکندر در هند تا رودخانه بیاس پیش رفت، اما از آنجا که اردوی او دیگر توان تحمل سفرهای جنگی را نداشت، از راه  بلوچستان به بابل عزیمت نمود و در همین شهر در سن 32 سالگی بر اثر تب مالاریا چشم از جهان پوشید ( در سال 322 قبل از میلاد )
بعد از مرگ اسکندر افغانستان تحت تصرف والیان چهارگانه یونانی باقی ماند ( والی نشین باختر و سغدیانه، والی نشین کابلستان و اطراف آن ، والی نشین هرات و اطراف آن، والی نشین قندهار و بلوچستان )
چندی پس از مرگ اسکندر " سلوکوس " به افغانستان آمد و از سند عبور کرد . ( 305 قبل از میلاد ) . سلوکوس نیکاتورا و جانشینانش حدود هشتاد سال در افغانستان مستقیما تحت الحمایه یونانیها حکومت کردند. سرانجام اختلاف حاکم یونانی مصر با سلوکی ها و قیامهای متعدد مردم تحت سیطره سلوکیان و از یک طرف وجود سلسله قدرتمند " چندراگوپتاموریا " در هند و تحرکات آنان علیه یونانیان در افغانستان و جنوب و شرق از سوی دیگر ، دولت سلوکیها را رو به ضعف کشاند. در این هنگام " دیودوت " والی یونانی باختر، استقلال ولایات باختر را اعلام کرد و به کلی از وابستگی به حکومت یونانی سرباز زد. او حکومت خویش را بر پایه حمایتهای مردم باختر بنا ساخت.
بعد از او پسرش دیودوت دوم جانشین پدر شد و حدود 15 سال ( 245 – 230 قبل از میلاد ) حکومت کرد.دیودوت دوم با دولت نوپای اشکانی ایران که در شمال غرب افغانستان تشکیل شده و اعلام استقلال کرده بود، ( 249 قبل از میلاد ) روابط دوستانه برقرار کرد.
اتیدم یکی از بزرگترین و قدرتمندترین شاهان یونانی باختر بود که بعد از دیودوت دوم به قدرت رسید. او بر اثر تحریکات دولت سلوکی شام، دیودوت دوم را به قتل رساند و خود به تاج و تخت سلطنت رسید. وی در حدود 270قبل از میلاد قدرت را به دست گرفت و مرکز سلطنت خویش را در شهر بلخ قرار داد، که تا حدود سال 230 به مدت چهل سال سلطنت کرد. او در هنگام سلطنتش به استحکام حصار شهر بلخ و توسعه و آبادانی کشور و ارتباط برقرار کردن بین تمام ولایات و مناطق به عنوان واحد سیاسی – اجتماعی و نظم سیاسی به وجود آمد و شهرها، راه ها آباد شد و سیستم آبیاری ، پیشه وری و مالداری توسعه یافت، تا جایی که باختر به نام هزار شهر معروف گردید. تجارت با چین و هند توسعه یافت. اداره ولایات کشور به دست والیان مقتدری افتاد که اغلب شهزاده بودند و هر یک در منطقه ماموریت خود سکه ضرب می کردند سکه های طلاو نقره عصر اتیدم در دست است.
بعد از اتیدم، دمتریوس به سلطنت رسید ( 200 تا 160 قبل از میلاد) ، در عصر این شاه باختری فتوحات نسبتا زیادی صورت گرفت. در شرق تا سند و نزدیک پنجاب پیشرفت و تاکیسلا، منطقه مهم هند را به تصرف در آورد و در شمال هند تا کناره های گنگا را به قلمرو خویش افزود. حدود جغرافیایی در این زمان از دشتهای سوزان در غرب کشور تا حوزه گنگ از حوزه سیحون و جیحون تا بحر هند کشیده شد.
فشار اقوام اسکایی در داخل و حملات دولت اشکانی از خارج سبب شد که هیلوکس شاه یونانی باختر در سال 135 قبل از میلاد از شمال هندوکش و پایتخت قدیمی ، بلخ به جنوب هندوکش عقب بنشیند و کاپیسا را مرکز قدرت دولت خود قرار دهد. در این زمان دامنه متصرفات این دولت به جانب شرق تا سند می رسید . بعد از هیلوکلس جانشینان او تا اواخر قرن اول میلادی سلطنت یونانی- باختری را حفظ کردند، ولی در اواخر همین قرن بر اثر فشار پارتها و اسکائی ها ، به کلی منقرض گردیدند.
محل زیست این اقوام قسمت شمال شرقی و بخشی از شرق کشور بود که بعد از ورود سپاهیان اسلام و مسلمان شدن مردم افغانستان، سالها در برابر حمله مسلمانان مقاومت کردند و به کیش اجدادی خویش باقی ماندند. تا این که در زمان امیر عبدالرحمن خان ( حدود سال 1300 هجری ) اسلام را پذیرفتند. بنابراین آنها در تاریخ افغانستان به کافر و سرزمین شان به کافرستان معروف بوده که بعد از پذیرش اسلام به نورستان معروف شده است.موقعیت دفاعی نورستان چنان است که هیچ یک از جهانگردان و جهانگشایانی که برای فتح هند از افغانستان عبور کرده اند، نتوانستند وارد این منطقه شوند. 

مسیر فتوحات اسکندر بزرگ در  قسمتهایی از پرشیای هخامنشی



 افغانستان در عصر سلسله موریا ( 321 – 184 قبل از میلاد )
یکی از سلسله هایی که حدود 137 سال بر هند و بخشهایی از افغانستان فعلی حکومت کرد سلسله موریا بود.
همزمان با حمله اسکندر به شمال غربی هند ، یکی از شاهان خاندان " ناندا " که در آن زمان بر هند حکم می راند، جوانی از خویشاوندانش را که چندراگوپتا نام داشت و ظاهرا مرد بسیار باهوش، فعال و جاه طلب بود، از کشور تبعید و اخراج نمود. چندراگوپتا به شمال هند و به سوی شهر تاکسیلا که در شمال بود رفت. گوپتا فرد دیگری بنام چناکیا را که یک برهمن بود و در ذکاوت از خودش کم نمی آورد، همراه خود برد. این دو تبعیدی مردم هند را علیه نیروهای اسکندر می شوراندند و نیروهای اسکندر را متجاوز می دانستند. در هنگامی که گوپتا در شمال غربی هند مشغول فعالیت یونانیان بود . اسکندر در گذشت و چون خبر مرگ اسکندر به تاکسیلا رسید، چندراگوپتاموریا اهالی اطراف را شوراند و با کمک آنها به اردوگاه نظامی که اسکندر از خود به جای گذاشته بود حمله برد و به زودی تاکسیلا و حکومت آنجا را به تصرف در آورد و بعد از آن پادشاهی ناندا را در هم شکست . ( 321 قبل از میلاد)
در دوران سلطنت چندراگوپتا ، سلوکوس سردار اسکندر که تقریبا تصرفات بخش شرقی اسکندر به او رسیده بود با عبور از رود سند به هند هجوم برد. سلوکوس در نبرد با چندراگوپتا شکست خورد و عقب نشینی کرد و قسمت عمده ای از " گنداهارا" یعنی نواحی اطراف رودخانه کابل و کابل کنونی را از دست داد . بعد از این نبرد امپراتوری موریا به زودی توانست سراسر هند و قسمتی از افغانستان را تصرف کند. در این موقع این امپراتوری بزرگ از کابل و هرات تا بنگال وسعت پیدا کرد. چندراگوپتا با تشکیل یک امپراتوری بزرگ و دارای نظم مدت 24 سال بر هند حکومت کرد و در سال 296 قبل از میلاد در گذشت.
برخی از تاریخ نگاران معتقدند که چون سلوکوس به فیلهای جنگی نیاز داشت، چند ناحیه مجاور هند را در عوض
گرفتن تعدادی فیل به گوپتا واگذار نمود. بعد از عقب نشینی سلوکوس، افغانستان کنونی عملا به دو قسمت تقسیم گردید: بخشی زیر سلطه یونانیان باقی ماند که بیشتر شمال و غرب افغانستان باشد و بخش شرقی و جنوبی زیر سلطه هندیان در آمد.
بعد از گوپتا پسرش به سلطنت رسید نواحی شرقی و جنوب افغانستان همچنان در تصرف هند باقی ماند. سلسله موریا تا 184 قبل از میلاد سلطنت کرد که در زمان آشوکا ( 232 – 271 ق. م ) به اوج قدرت خود رسید. این شاه که سومین و بزرگترین شاه این سلسله است، امپراطوری وسیعی بوجود آورد که از بنگال تا حوزه ارغنداب و از دکن تا میسور را شامل می شد. این دوره ، دوره طلایی هندوستان نام گرفت . در زمان آشوکا ، دین بودایی در هند و قسمتی از افغانستان رواج یافت. مذاهب هندویی و بودایی که در این زمان در افغانستان نفوذ پیدا کرد ، تا زمان سلطان محمود غزنوی که به هند لشکر کشید و بخش اعظم آن را فتح نمود در دره کابل پیروانی داشت.

کوشانیان ( از قرن اول میلادی تا سال 230 میلادی)
بعد از انقراض سلسله های هخامنشی، یونانی و موریا مدتی در افغانستان به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد تا اینکه قبیله کوشانی، شاخه ای از اقوام سیتی یوچی وارد افغانستان شده و به تدریج قدرت یافتند و امرای محلی را شکست داده، حکومت بزرگی تشکیل دادند. کوشانیها که به یوچی ها نیز معروف می باشند، ابتدا در شمال افغانستان کنونی، یعنی آسیای مرکزی فعلی زندگی می کردند و همواره در حال جنگ و نزاع با اقوام و طوایف دیگری بودند که در آن منطقه زندگی می کردند.
به نوشته برخی تاریخ نویسان در حدود سال 165 قبل از میلاد کوشانیها که شاخه ای از قبایل سیتی بودند و در مجاورت چین در کاشغر سکونت داشتند، بعد از مدتی زندگی بین دو رود آمو و سیحون در قرن اول ( در حدود 70 قبل از میلاد ) از این منطقه عبور نموده و باختر را به تصرف خود در آوردند. در این تصرف تقریبا بخش اعظم شمال افغانستان، مانند تخارستان، باختر زمین، بلخ و ... زیر سلطه آنان در آمد. بعد از مدت کمی کوشانیها از کوههای هندوکش نیز عبور کردند و دولت یونانی باختری را تا سرحد هند به عقب راندند. ( 137 قبل از میلاد )
زمانیکه این قبایل در شمال افغانستان اسقرار پیدا کردند، حدود پنج قبیله در این منطقه ساکن بودند، این وضعیت مدتها دوام یافت و هر قبیله توسط رئیس خود اداره می شد. بالاخره رئیس قبیله کوشانی توانست چهار قبیله دیگر را زیر فرمان خود در آورد و خودش را به عنوان شاه کوشانی معرفی کند. از همین وقت کلمه کوشان در تاریخ ثبت گردید.
نخستین پادشاه مشهور این طایفه " کجولاکدفزس " در حدود سال 40 قبل از میلاد موفق شد که از هندوکش عبور کند و با فتح کابل و کاپیسا و غزنی به اقتدار خویش بیفزاید.
شاه کوشانی در مدت نه چندان طولانی موفق شد، در شرق تا رود سند و در غرب تا خراسان کنونی پیش رود و تمام بقایای شاهان یونانی را از حیطه قدرت کنار بزند. همچنین موفق شد یکی از بزرگترین امپراطوری ها را در افغانستان پایه گذاری کند . او بعد از تلاش فراوان در جهت گسترش قلمرو خود در سن 80 سالگی بعد از 38 سال سلطنت در سال 78 میلادی از جهان رفت. این شاه در عصر خود ملقب به دیندار و شاهنشاه پسر آسمان گردید. بعد از او پسرش " ویمه کدفیزس دوم " به قدرت رسید و تا حدود 110 میلادی حکومت کرد و در سن 80 سالگی فوت کرد. در زمان این شاه نیز پیشرویها و فتوحاتی صورت گرفت و حدود مرزی حکومت شرق به رود گنگ رسید. در ادامه پیشرویها و تصرفات کوشانی ها، هندوستان شمالی به تصرف آنان در آمد و برای پیوند و استحکام روابط اقتصادی و سیاسی نمایندگانی به روم اعزام گردیدند.
کانیشکا قدرتمندترین شاه این سلسله بود که پایتخت را از شمال هندوکش به جنوب آن منتقل کرد و مرکز حکومت خود را در زمستان پیشاور و در تابستان بگرام کاپیسا در نزدیکی کابل فعلی قرار داد. در زمان این شاه کوشانی ( 120 – 160 میلادی ) حدود دولت از ماتورا در هند تا آن طرف جیحون در شمال ( سند، فرغانه، کاشغر و ختن ) گسترش پیدا کرد.
بعد از کانیشکا جانشینان او بیشتر به زندگی در سرزمینهای حاصلخیز هند، تمایل پیدا کردند. در نتیجه به تدریج به سوی هند رفته و در میان آن ملت، به تحلیل رفتند و آخرین پادشاه این سلسله نیز در هند از بین رفت. جمعا این طایفه 180 سال بر افغانستان حکومت کرد. بعد از اینکه حکومت مقتدر کوشانی از بین رفت، دولت مقتدر و سراسری به وجود نیامد و امارتهای کوچک محلی در کشور جای آن را گرفتند که صرفا در حوزه قدرت منطقه ای خود فرمانروایی داشتند.
در دربار کوشانیان و بعد از آن یفتلیها، زبان مورد استفاده قرار می گرفته که آنرا می توان مادر زبان دری کنونی دانست. قدیمی ترین ایر این زبان، در کتیبه ای که بر اثر حفاری یک گروه باستان شناس در بغلان صورت گرفته، به دست آمده که متعلق به قرن دوم میلادی است.
 در  زمان کوشانیان دینهای متعددی مانند بودایی، زردتشتی و برهمنی در افغانستان وجود داشته است. در این زمان علمای مذهبی، دانشمندان و هنرمندان در نظر حکومت و جامعه مورد احترام بودند و همچنان فرهنگ و ادب و هنر در حال توسعه و رشد بود. به گونه ای که معماری و هیکل تراشی آنقدر در افغانستان پیشرفت کرد که تا هنوز مجسمه های حیرت انگیز بودا در بامیان ناظران را به حیرت وا می دارد.
دورهٔ کوشانی‌ها را می‌توان دورهٔ تمدن جدیدی برای افغانستان محسوب کرد: این خاندان در پیکرتراشی پیشرفت‌های بسیاری کرد و بت‌های
۳۵ و ۵۳ متری بامیان که توسط طالبان نابود شدند از یادگارهای همین دوره بودند. خاندان کوشان در حوالی سال ۲۲۰ میلادی، زمانی که خاندانهای کوچکی اینجا و آنجا سر بلند کرده و برخی از نقاط را تصرف نمودند منقرض گشت. انقراض خاندان کوشانی پایان یک عصر یا دوره شکوفایی فرهنگی و هنری بود که دیگر هیچگاه در افغانستان تکرار نشد.

امپراطوری کوشانیان



امپراطوری کوشانیان در شرق امپراطوری پارتیان از 1 الی 300 میلادی

دولت یفتلی ( 450- 568 میلادی)
یفتلی ها مانند کوشانیها از اقوام سیتی بودند ، که از قسمت شمال شرق افغانستان در حوزه رود جیحون به طرف افغانستان هجوم آورده و تا اواخر قرن سوم میلادی، تمام سرزمینهای شمال این رود را به تصرف خود در آوردند.تا قرن پنجم میلادی یفتلیها نتوانستند از ناحیه شمالی رود جیحون به صورت کامل عبور کنند و لذا جنگهای پراکنده بین آنها و اقوام کوشانی که حکومت را در دست داشتند ، روی داد. در اوایل قرن پنجم بود، که از یک طرف قدرت یفتلیها افزایش پیدا کرد و از طرف دیگر کوشانیها رو به ضعف نهادف و یفتلیها تا سال 425 میلادی موفق شدند، تمام باختر را به تصرف خود در آورند و در تخارستان حکومت تشکیل دهند. در این هنگام کوشانیها از شمال کشور عقب نشستند و این عقب نشینی تا دشتهای اطراف رودخانه کابل رسید. در نتیجه یفتلیها از کوههای بلند هندوکش عبور کردند و وادیهای اطراف کابل و قندهار و زابل را تصرف کردند. به زودی قلمرو این حکومت در سرتاسر خاک افغانستان، از مرو تا کشمیر گسترش یافت.
افتایلتو و مهر پور، در تلاش برای تاسیس دولت یفتلی،پس از حدود نیم قرن عبور این قوم از رود جیحون ، موفق به تشکیل قدرتمندترین حکومت در افغانستان شدند. مقتدرترین شاه این سلسله پادشاهی بود که بنام اخشنور شهرت یافت. اخشنور موفق شد وحدت افغانستان را از کناره غربی رود هریرود تا وادی کابل و هلمند تحکیم بخشد و یک دولت قوی را بوجود آورد. این شاه مقتدر در حدود نیم قرن حکومت خویش حیطه تصرف خود را از مرزهای فارس تا ختن و چین و هند گسترش داد، و در شرق کشور حکومت گوپتاهای هند را مورد تهدید قرار داد.
پس از اخشنور، توره منه پادشاه مشهور یفتلی است که بیشترین توجه خود را به فتح هند مبذول داشت . دولت گوپتاهای هندی را که که در زمان اخشنور به خطر افتاده بود، کاملا متزلزل کرد و پایتخت خود را در سیالکوت واقع در پنجاب کنونی قرار داد.
بعد از توره منه ، پسرش میهره کوله، در حدود 502 میلادی بر تخت سلطنت نشست. میهره کوله با دو هزار فیل جنگی به هند حمله کرد و در عین حال بلخ و بامیان و بادغیس را مراکز نظامی خود قرار داد. او در طول حکومت خود که حدود چهل سال دوام یافت، توانست خاندان کوپتاها را خراجگذار خود کرده و کشمیر را فتح کند.
بعد از درگذشت میهره کوله در سال 524 میلادی دولت یفتلی ضعیف شد، و در عصر خسرو انوشیروان، قوای ساسانی از غرب و نیروهای قبایل ترک از شمال بر یفتلیها تاختند و در جنگی که این قوای متحد در سال 568 میلادی علیه یفتلیها در سغد به راه انداختند، دولت یفتلی را شکست دادند. ولی میانه انوشیروان به زودی با ترکان به هم خورد و دوستی آنان به دشمنی مبدل گشت. به صورتی که درجنگ انوشیرون با رومی ها خان ترک با رومی ها علیه او متحد شد. بعد از سقوط دولت مقتدر یفتلی امارتهای محلی هریک از عناصر کوشانی، یفتلی و خاندانهای ترک تا عصر اسلامی باقی ماندند.

سلسله شیران بامیان ( 420 تا 958 میلادی )
شیران بامیان از بقایای کوشانیها و یفتلی ها بودند. بعد از قرن پنجم میلادی که امپراطوری یفتلی سقوط کرد، در نقاط صعب العبور کوهپایه های افغانستان مرکزی مانند بامیان، غرجستان، دیراوود، جاغوری ، مالستان، شارستان، گردیز و ... پراکنده شدند و به تشکیل امارتهای محلی پرداختند. بامیان یکی از مراکز آنها بود که سلسله ای معروف بنام شیران بامیان در آن ظهور کرد.
کلمه شیر در اینجا به معنای شاه و حکمران است، و دو شاه از شیران بامیان شهرت بیشتر دارند و در تاریخ از آنها بیشتر یاد شده است. این دو شاه بنامهای " شیرمه " ( شیر بزرگ و کبیر ) ، که هم عصر با بهرام گور پادشاه ساسانی ( 420 – 439 میلادی ) بوده است و " شیر باریک " ، به معنای شاه خرد و کوچک یاد می شده اند. شیرمه ( شیر بزرگ ) در حدود سالهای 420 – 439 میلادی و شیر باریک درحدود 958 میلادی زندگی می کردند که بین این دو ، مدت پنج قرن فاصله است. سلسله شیران بامیان که به حدود 17 شاه می رسد، تا عصر نفوذ اسلام بر بامیان حکمروایی داشتند.
شاهان بامیان به خاطر اینکه بودایی مسلک بودند از شکار پرندگان و حیوانات و ماهی منع می کرده اند. شاهان این سلسله ، تا زمان ورود سلاطین غزنوی و یعقوب لیث صفاری در قرن نهم میلادی در کوهپایه های صعب العبور بامیان به حکمرانی مشغول بودند و بعد از فتوحات لشکریان اسلام به کیش اسلام در آمدند. آنان به زبان دری تکلم می کردند.
لازم به ذکر است که در دوره های پیش از اسلام ، مخصوصا از قرن سوم میلادی، هنگام افول و سقوط امپراتوری کوشانی ، یک دوره ملوک الطوایفی در افغانستان به ظهور پیوست که چندین قرن دوام یافت که هر کدام القاب و عناوین خود را داشتند مثلا امرای کابل به لقب کابل شاهان و امرای زابل به لقب زابل شاهان و امرای بامیان به لقب شیران بامیان و یا شیران شکاری و امرای غرجستان به لقب شار غرجستان و ... یاد می شدند.

ساسانیان ( 230- 651 میلادی)
بعد از انحطاط و سقوط دولت یفتلی شمال کشور زیر سلطه ترکان، و غرب کشور در قلمرو دولت ساسانی قرار گرفت . در قرن سوم میلادی ارشیر اول سلسله مقتدر و نیرومند ساسانی را بنیاد نهاد که تا چهار قرن دوام آورد.( تسلط ساسانيان بار اول بر افغانستان امروزی در حدود سالهای 365-230 ميلادی بود) تمام ایران و قسمتی از خراسان قدیم که افغانستان را نیز در بر می گرفت و برخی از کشورهایی که اکنون همسایه شمالی ایران به شمار می روند، تحت سیطره دولت ساسانی قرار داشتند . اما همچنان جنوب کشور تحت سلطه بازماندگان یفتلی اداره می شد. شاهان ساسانی امپراتوری خویش را تا رود سند و آسیای مرکزی وسعت دادند. در قرن ششم میلادی خسرو انوشیروان ساسانی یفتلی ها را از باکتریا راند و این منطقه بار دیگر به امپراطوری ساسانی پیوست. (تسلط ساسانيان بار دوم 644-565 ميلادی )
در این وقت غرب افغانستان شامل مناطق هرات و نیمروز و توابع آن تحت نفوذ ساسانیان قرار داشت که آیین زردتشتی داشتند و به زبان پهلوی تکلم می کردند. ولی در مناطق کوهستانی مرکزی و زابلستان و وادی اطراف دریای کابل به نام گندهارا و قسمتهایی از جنوب افغانستان از سلسله جبال هندوکش تا کرانه های سند و مناطق شمال افغانستان که از بقایای کوشانیها و یفتلی ها بودند و از تخارستان تا بادغیس حکم می راندند ، دارای آیین بودایی و برهمنی و زردتشتی بودند.
در این زمان که امپراطوری یفتلی افغانستان سقوط کرد، دست سلطه امپراطوری ساسانی فارس، ترکان نوخواسته ی ماوراالنهر، و متعاقبا امپراطوری چین در شمال شرق ، شمال، و شمال غرب افغانستان دراز گردید و در بقیه کشور ملوک الطوایفی ظهور و امراء متعدد محلی روی کار آمدند و این تجزیه و تقسمیم سیاسی افغانستان با تعداد زبان و ادیان مختلف چون دسته جات زبانهای باختری، سانسکریت و پراکریت و لغات اجنبی ترکی، چینی و ... با دین زردتشتی و بودائی ، برهمنی، هندویی و... یک جا شده ، ملت افغانستان را در مرور یک قرن به طرف وادی تفرقه و تشتت سوق می نمود. و از طرف دیگر عدم مرکزیت اداره سیاسی سبب فقدان قوه ی مدافعه ی اقتصادی گردیده تغییرات اخلاقی و مدنی شروع شده سران ملت ومملکت نیز از طرد دشمنان قوی ونجات دادن مملکت مایوس بوده افغانستان بحران سیاسی را تا قرن هفتم میلادی عبور می کرد درچنین وقتی بود که دین اسلام ظهور و توسط قشون عرب در افغانستان نفوذ کرده و در شئون اجتماعی کشور انقلاب بزرگی ایجاد کرد.
 البته بزرگترین امارت در این هنگام حکومت " رتبیل شاهان " یا کابل شاهان بود که وسعت قلمرو آنها در زمان اوج قدرتشان از رود سند، در هند تا سلسله جبال هندوکش و از نورستان تا نزدیک " بُست " گسترش داشت.



حمله مسلمانان ( افغانستان در زمان خلفا راشدین )   ( 643 – 661 میلادی )
در قرن هفتم میلادی هنگامی که تمدن قدیم عالم، آنکه از منبع یونان سرچشمه گرفته بود، رو به انحطاط داشت وامپراطوری روم دستخوش تجزیه و فساد گردیده بود، ایتالیا جلال سابق را از دست داده و هسپانیه (اسپانیا) نظم و آبدای خود را باخته و خلاصه قسمت بزرگی از اروپا گرفتار تسلط طوائف بربر بود ، در آسیا نیز امپراطوری فارس راه اضمحلال پیموده و  کشور پهناور چین وهند در زیز جبروت امپراطوری آسمانی و ملوک الطوائفی کوفته می شد، همچنین در آفریقا کشور مصر مبتلای ظلم وجهل بود و در بیشتر نقاط روی زمین فقر و قساوت، ظلم و جهل حکومت می کرد ( از قاره اعظم آمریکا هم که چیزی و اثری در دست نبود تا واسطه صلح شود)
در چنین وقتی در گوشه ای از شبه جزیره ی گرم و خشک عربستان حضرت محمد ( صل الله علیه و اله و سلم) پیامبر بزرگوار اسلام مبعوث و قرآن کریم نازل و دین اسلام ظهور کرد. و به زودی چندین ملیون نفوس عربی که به مقتضی تاثیرات اقلیمی استعداد ترقی در امور جنگ و ادب داشتند دور هم جمع آمده و برای پیشبرد اصول اسلام که بر بناء توحید، آزادی، مساوات و عدالت قرار داشت کمر بسته ایثار و فداکاری را در این راه وظیفه دینی خویش پنداشتند و در مقابله با اردوهای دو امپراطوری بزرگ جهان یعنی روم شرقی و فارس فاتح و پیروز گردیدند. و در ده دوازده سال بیرق اسلام بر فراز دمشق و مداین افراخته شد، و در  ظرف یک قرن طوفان فتوحات اسلام از پشت دیوارهای قسطنطنیه تا کناره اطلس و از آبشارهای نیل تا دریای فزوین پیشرفت. و دوصد هزار عسکر بی نظیر و یک هزار و دوصد کشتی عرب از سواحل بحیره خزر و سیاه تا بحر عرب و عمان و از کناره هسپانیا تا فرغانه جولان و آبهای مدیترانه را شکافتند.
در سال 22 هجری امپراطوری ساسانی فارس از پا در افتاد و یزدگرد پادشاه آن کشور در افغانستان پناهنده شد، سپاه عرب به تعقیب وی پرداخت و افغانیان راه را باز گذاشتند، زیرا می خواستند دشمن دیرینه را به دستیاری مهمان تازه از پا در آورند، همان بود که یزدگرد با قوای ترک ، در جنگ مردانه قشون اسلام شکست خورد، و سپاه امپراطوری چین از امداد پادشاه ساسانی دست باز کشید، افغانها هم فرصت را از دست نداده در سال 31 ه‍.ق-  ۶۵1 میلادی یزدگرد سوم را در مرو بکشتند و به این ترتیب مملکت را زا استیلاء هر سه قوت ساسانی، ترکی و چینی نجات بخشیدند. ولی در عوض حریف قوی و جدیدی پیدا کردند، که قشون فاتح و با ایمان و افسران زبردستی در اختیار خود داشت، تا زمانیکه افغانها یزدگرد را از میانه برداشتند، قشون عرب در تحت قیادت افسران ناموری مثل احنف، سهل، عبدالله عاصم، حکم و ساریه بلاد مشهوری چون مرو ، نیشابور، کرمان، زرنج و... را در دست داشتند و ستون عربی در خط هرات و بلخ حرکت می کرد.
اما افغانها مجال نداده و در سال 32 هجری به سرداری قارون هراتی به مرکزیت عرب در خراسان بزرگ یعنی شهر نیشابور حمله کردند . قارون ابر شهر نیشابور را اشغال و مردم نائب ربیع ابن زیاد را از سیستان راندند ولی به زودی قارون هراتی را در یک جنگ شبانه از بن بردند و به ترتیب جنگهای جدی عرب و افغان آغاز شد و دو صد سال به طول انجامید . افغانها در سال 37 هجری مجددا به فعالیت آغاز و در سر حدات نیشابور دروازه خراسان را بر روی اعراب بستند و حکام ایشان را دیگر راه ندادند .
از سال 22 تا 41 هجری سران سپاه عرب با روح و حقیقت اسلام موافق، و دارای علو افکار ، عدالت، و اخلاق حسنه بوده و در مقابل اجانب سه شرط می نهادند . 1- قبول اسلام، در این صورت فاتح و مفتوح حقوق مساوی داشتند 2- جزیه، در این حال مفتوحین پول مقرره را داده در سایر شئون دینی و داخلی خود آزاد بودند 3- جنگ، در این صورت مرد و مال مفتوحین آنچه به دست عرب می افتاد، جز غنیمت ایشان بود ، معهذا از سفک دماء و ظلم و افراط خودداری می کردند.

افغانستان در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس ( 661 – 820 میلادی )
در سال ۴۷ هجری قمری (۶۶۷ میلادی) که خلافت پیامبر بزرگوار اسلام ( صل الله علیه و اله و سلم) به امپراطوری اموی انتقال یافته بود  اعراب از طریق هرات از آمودریا گذشتند و توانستندمرکزیت عرب در نیشابور و یک قدم بیشتر در مرو استوار نمایند.
در سال 51 هجری پنجاه هزار عرب با آل و عیال خویشتن وارد خراسان شمالی گردیده و برای دایم مقیم گردیدند و به اینصورت ریشه ی خویش را در افغانستان فرو بردند معهذا نفوذ نظامی و سیاسی ایشان به طور مستقیم هنوز محدود به نیشابور ومرو بوده، و سایر بلاد افغانی در زیر اداره حکام محلی قرار داشتند. در سال 61 هجری سران محلی کشور که به حملات نابه هنگام ضد عرب می پرداختند در یکی از شهرهای خوارزم به هجوم شدید و مهیب افسر اعزامی مسلم ابن زیاد حاکم عربی خراسان دچار شدند و متعاقبا انقلابات ملی در هر گشوه وکنار مشتعل گردیده و در سال 65 هجری افغانهاتوانستند استقلال مناطق تحت نفوذ عرب را در تحت قیادت عبدالله حازم حاکم عربی خویش اعلام نماید. در سال 72 هجری این اعلان استقلال توسط بکیر ابن وشاح حاکم دیگر عربی خراسان تجدید شد ، اماهیچکدام دوامی نکرد و به جایی نرسید. در سال 77 هجری امیه حاکم عربی خراسان به شهر بلخ سوقیات نمود ولی مدافعه مردم او را منهزم و به مراجعت و قناعت به مرو مجبور نمود.
پایتخت دمشق از مدافعه طولانی افغانهاخسته شده و برای یک طرفه کردن کار، مشهور ترین افسر خویش قتیبه را با عسکر مکمل به افغانستان سوق نمود، این شخص مدتی مجبور بود که با سرداران ملی دست و پنجه نرم نماید، گرچه قتیبه توانست حکمرانان بوی بدخشان، بلخ، میمنه، شبرغان، و حتی مردی چون نیزک بادغیسی را مغلوب و حکام کابلستان و خوارزم را به ادای باج و جزیه محکوم و شهر فاریاب را آتش زند وهزاران نفر مدافع کشور را معدوم نماید. معهذا خودش در اثر یک انقلاب عسکری عرب و ملی خراسانی کشته شد و بعد از او سرداران عرب که دارای پنجاه و سه هزار مرد جنگی در خراسان مفتوحه بودند، کار مهمی در افغانستان انجام نداده و بیشتر مصروف ماوراالنهر شدند. تا سال ۹۱ هجری قمری (۷۰۹ میلادی) که بر سرزمینهای باکتریا  مسلط شدند با مقاومت شدید مردم روبرو شدند و در برخی موارد تلفات سنگین جانی را نیز متحمل شدند. در کابل اعراب با ایستادگی جوانی بنام رستمداد کابلی روبرو شده چندین شبانه روز در محاصره ماندند، آخر قوای تازه دم اعراب تحت فرماندهی یکی از سرداران عرب به نام لیث ابن قیس معروف به شاه دوشمشیره به کمک سپاهیان رسیدند. لیث کابل وحومه آن را به تصرف درآورد.
به این ترتیب از سال 23 تا سال 129 هجری مدت یکصد سال بین عرب و افغان نبرد سیاسی و نظامی دوام داشت، گرچه عربها نتوانستند در طول این مدت تمام افغانستان را اشغال کنند، اما افغانها هم موفق به تخلیص مناطقی که عربها اشغال کرده بودند نگردیدند، زیرا قوا ملی متشتت و ولایات مملکت به ملوک الطوائفی منقسم ولهذا مرکزیت اداری و نظامی مفقود بود، و فعالیت انفرادی قوم در برابر یک امپراطور معظمی که قسمت بزرگی از روی زمین را به دست داشت نمی توانست به جای رسد، لکن بالاخره افغانها به نقطه حساسی تماس کردند و مردی از میان آنها برخواست که تمام معایب را می خواست از بین بردارد.
ابومسلم خراسانی که دارای عقل سرشار و عزم قوی بود در اوان جوانی به سرعت مرکز و محور فعالیتهای ملی قرار گرفت . او با حزب سری بنی عباس که دشمن خونی سلسه بنی امیه بودند تماس حاصل و نام خانواده آنها را که منسوب به عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر اسلام بودند آلت اجرای منظور سیاسی خود قرار داده و بلافاصله از ولایات مختلفه افغانستان اسلامی چون هرات، بوشنک، مرغاب، مرو، نسا، ایبورد، طوس، سرخس، بلخ، چغانیان، غور، تخارستان و ... در حدود صد هزار نفر عسکر داوطلب جمع و با لقب شاهنشاه امارت خودش را در سال 120 هجری با خلع امپراطوری بنی امیه یکجا اعلان کرد. سپاه ابومسلم بیشتر سواره و خر سوار و دارای بیرق سیاه و اکثرا ملبس به لباس سیاه بودند. ابومسلم چون نمی توانست نظر به ذهنیت آن روزه عالم اسلام، خلافت اسلامی را برای خویش ادعا کند،لذا سلسله عباسی را به روی کار کشیده و بلافاصله دست به عملیات حربی دراز کند، او توانست به سرعت هزارها نفر عرب طرفداران اموی را در افغانستان تباه و حکومت ملی خویش را از بدخشان تا نیشابور و از سیستان و بلوچستان تا سند برقرار سازد. آنگاه در اثر سوقیات بزرگ خود تمام مملکت فارس، عراق و ماورا النهر رااشغال و دولت اموی را معدوم و خلافت عباسی را در بین النهرین تاسیس نمود.
ابومسلم که یکی از بزرگترین سرداران جهان و نمونه کاملی از لیاقت عنصر افغان به شمار میرود نه تنها پادشاه افغانستان اسلامی وشهنشاه ماورالنهر و فارس بود بلکه بواسطه خانواده برمکی بخلی و عده ای از قشون افغانی در مرکز خلافعت عباسی، امور امپراطوری اسلامی را نیز در دست خویش داشت، ولی هنگامیکه فریضه حج را ادا  و می خواست از فارس به افغانستان عودت نماید، حسب در خواست منصور دومین خلیفه دست نشانده خود به بین النهرین عودت و در زیر پرده خدعه و خیانت کشته شد، و مجددا دست تسلط عرب در افغانستان دراز گردید. ولی سرداران ملی افغانستان در هر حصه ی مملکت بر ضد امپراطوری عباسی مسلح گردیدند که تا آخر قرن دوم هجری با دولت عباسی سرگرم کارزار شدند.
از طرف دیگر خانواده برمکی افغان در مرکز خلافت بغداد برای تقویت نفوذ خراسانیان مجاهدت کرده و تمام رشته های امور دولت را به دست گرفته بودند، فضل بن یحیی شخضا در افغانستان به حیث حاکم عباسی وارد و در رفاهیت و آبادی هموطنان خود سعی بسیاری کرد. ولی خلیفه هارون الرشید نگذاشت و این خاندان مشهور را منقرض ساخت اوجعفر برمکی را به دار آویخته فضل و یحیی برمکی را در زندان محکوم به جان دادن نمود ،همچنین تمام آل برمک را از میان برداشت و خود شخصا برای فرونشاندن آتش انقلابات افغانستان و ماوراالنهر به جانب خراسان حرکت کرد، امیر حمزه سیستانی برای مقابله این سپاه بزرگ سی هزار عسکر ملی آراسته و از زرنج به استقامت نیشابور و طوس حرکت نمود، هارون قبل از جنگ در سال 193 در خراسان فوت نمود و در طوس دفن شد. ( محل دفن هارون الرشید در پایین پای قبر هشتمین امام شیعیان در مشهد- ایران است)
سران افغانی برخواستند و بر خلافت پسر هارون خلیفه جدید بغداد، محمد امین، در شهر مرو پسر دیگر هارون را که مامون نام داشت و از مادر هراتی بود به امپراطوری اسلام برداشتند . پیشرو یک میلیون افغانی در این عملیات فضل به سهل خراسانی معروف به ذوالریاستین بود که به زودی توانست جای خاندان برمکی را به نحو کاملتری پیدا کند بلکه معنا زمام مهام امپراطوری اسلام را در کف مردان افغانی گذارد. فضل در اثر سوقیات قوی به زیر قیادت افسر مشهور افغانی ( طاهر هراتی) مشهور به ذوالیمینین، بغداد و کشورهای عربی را اشغال و خلیفه امین را سر برید. و به همین علت خراسان مرکز امپراطوری اسلام گردید، ولی این تسلط سیاسی افغانستان دیری نپائید و مامون عباسی به زودی فضل را به خدعه و حیله در سرخس به دست دیگران از بین برده و مجددا پایتخت امپراطوری اسلام را از مرو افغانستان ، به بغداد بین النهرین منتقل ساخت.
به این ترتیب از سال 22 هجری تا سال 205 هجری سر و کار ملت افغانستان با ملت عرب بوده و در نتیجه در افغانستان دین اسلام و زبان عرب با علوم اسلامی انتشار یافت. همینکه افغانها در قرن اول هجری به قبول اسلام شروع کردند به زبان عرب و علوم محدوده اسلامی مثل قرآن ، تفسیر،حدیث و فقه ، پیشرفت کرده و رجالی چون امام اعظم ابوحنیفه ، لغمان کابلی الاصل، امام احمد ابن حنبل مروزی، ابن المبارک مروی، حافظ ابن عبدالله، محمد بن نصر مروزی،ابوداود سجستانی، ابو خالد کابلی و امثالهم تا قرن سوم هجری به دنیای اسلام تقدیم کردند.
و چون زبان توانگر عرب استعداد خارق العاده داشت, در تمام افغانستان زبان دینی، رسمی ،علمی و ادبی قرار گرفت وعلما ، شعرا و نویسندگان افغانی در آن زبان به ظهور رسیدند. در این میان زبان و لهجه های قدیمه افغانستان ، که یکی هم زبان دری بود در بین توده معمول و ادب آن عبارت از یک نوع منظومه روستایی به شمار می رفت، ولی زبان دری بیشتر استعداد علمی شدن را نداشت ، لهذا به قبول لغات عرب مجبور، و به این وسیله زبان ثروتمند گردید ، تا آنکه در قرن سوم هجری ادب جدید فارسی را تشکیل و در همان قرن حنظله ی بادغیسی از متقدمین شعرای فارسی زبان افغانستان پا به دنیا نهاد. و بعد از وی محمد وصیف سیستانی، شاعر دیگر پادشاه مشهور افغانستان ( یعقوب لیس صفاری ) را در سال 253 هجری به زبان شعر فارسی مدح کرده.

ابو مسلم خراسانی



دولت طاهریه افغانستان ( طاهریان ) ( 820 – 873 میلادی )
با انتقال مجدد پایتخت امپراطوری اسلام از خراسان به بغداد توسط مامون عباسی، افغانیان دل از دست ندادند و هنوز مردی از ایشان چون طاهر ذوالیمینین در بغداد زنده و امید آنها را به سوی خود می کشید.طاهر بن حسین بن مصعب بن فرخ، از اهالی پوشنگ هرات ، مردی مال اندیش، مجرب و عاقل بود ، او سرگذشت مردان فداکار افغانی در میدان جنگ به مقابل سلطه عرب وهمچنین از داستانهای خانواده برمکی و سهل خراسانی مطلع بود، پس راه میانه ئی را انتخاب نمود. و در دربار بغداد سعی زیادی کرد تا از طرف مامون به سمت امیر خراسان مقرر و در سال 205 هجری وارد افغانستان گردید . همینکه سالی از امارت او گذشته و افغانستان مفتوحه را از تخارستان تا سیستان تامین و منظم ساخت، در سال 206 هجری استقلال افغانستان اسلامی را اعلان و نام خلیفه عباسی را از خطبه بیفکند، به این ترتیب بعد از دو قرن جهد و کوشش بالاخره افغانستان  موفق شد تا استقلال خویش را در مناطق مفتوحه شمال و غرب کشور در مقابل عرب اعلان و تحکیم نماید.
طاهر ذوالیمینی موسس حکومت طاهریه افغانستان در سیاست داخلی و خارجی کشور ، راه اعتدال می پیمود چون از ناکام شدن سیاست شدید و امپریالیزمی ابومسلم خراسانی در مقابل خلافت و سیاست امپراطوری اسلامی عباسی آگاه بود نمی خواست مجددا این رویه را امتحان نماید. همچنین او سیاست تفریطی خاندان برمک را که هست و بود خویش را در راه ترقی اعتلاء عرب گذاشتند نمی پسندید، لهذا او خواست تا جایی که میسر است استقلال سیاسی افغانستان را تامین کند و هم رشته روابط را با خلافت عربی از هم نگسلد. ولی عمر طاهر با اعلان استقلال در 206 پایان یافت و در این مدت کوتاه ولایات تخارستان ، بلخ ، میمنه، مرو، هرات، نیشابور ، کرمان و سیستان را تامین و به این صورت برای پسر خویش صفحات شمالی و غربی کشور را به حیث مملکت مستقلی به میراث گذاشت.
طلحه پسر طاهر تا روز چهارشنبه 26 ربیع الاول سال 213 هجری جانشین پدر خود بوده ، سیاست استقلالی و روابط احترام کارانه را با مقام خلافت اسلام پیروی می نمود. جانشین طلحه ، علی ، برادر او بود که با شورش مردم دچار و در جنگ کشته شد. لهذا عبدالله بن طاهر پسر بزرگ ذوالیمینین که تا آنوقت به حیث سپهسالار خراسان به دربار بغدادمقیم،وکارهای درخشان نظامی را در ممالک شام، فارس و مصر، به طرفداری خلافت عباسی انجام داده و مثل پدر در سیاست و نظام ، مرد نام آوری به حساب می رفت، شخصا به افغانستان وارد و زمام امور حکومت را به دست گرفت.عبدالله در سال 182 هجری متولد و در ربیع الاخر سنه 230 هجری در نیشابور وفات یافت.این شخص برجسته در تامین افغانستان شمالی و غربی و تحکیم بنیه ی سیاسی آن سعی زیاد کرد و همیشه به واسطه کمکهای نظامی خویش، در مقابل اعتشاشات ولایات فارس و طبرستان سبب احترام و امتنان خلفای عباسی گردیده دست افغانستان را در امور امپراطوری عباسی دراز نگه داشت.
ولی خراسانیان تا این درجه نزدیکی او را با عرب نمی خواستند، و از همه بیشتر سیستانیان بر ضد او فعالیت می کردند به هر حال بعد از مرگ این امیر فاضل شاعر و موسیقی دان پسر او طاهر به حکومت نشست و تا سال 248 هجری دوام نموده طاهر در سیاست خویش روش پدر را تعقیب نموده و سیستانیان نیز مخالفت قدیم خویش را ادامه دادند. مخصوصا یعقوب صفاری در عهد او بسیار قوت گرفت، و بالاخره هم او بود که سلطنت بزرگی در افغانستان تاسیس نمود.
بعد از مرگ طاهر ابن عبدالله ، پسر او محمد ابن طاهر که اوصاف بزرگان خاندان خویش را نداشت، بحکومت رسید.
لهذا غفلت و عدم کفایت او سبب شده که اولا ولایت طبرستان و گرگان که از مدتی مربوط به افغانستان گردیده بود ، از دست رفت و ثانیا یعقوب صفاری توانست سیستان و باز هرات را اشغال و بالاخره امارت طاهریه را برای همیشه خاتمه دهد . ( 2 شوال 259 هجری)  

دولت صفاری افغانستان (صفاریان) ( 867 – 904 میلادی )
در همان قرن اول هجری و عصر خلافت راشده اسلام, بین عربها بر سر جانشینی حضرت پیغمبر آخر الازمان ( صل الله علیه و اله و سلم) اختلافات دامنه داری پیدا شد. و عامل اصلی این اختلافات این بود که عده ای گفتند پیامبر در مورد جانشین خود هیچ کس را مشخص نکرده و با وجود سفارش وصیت کردن هر مسلمان قبل از فوت، خود شخص پیامبر وصیت نداشته است. این اختلافات مخصوصا در دوره امپراطوری بنی امیه قوت گرفت و در بین تمام مسلمانان گیتی پراکنده گردید. به علاوه عصبیت عرب در این دوره شدت کرده، و عکس العمل آن در بین ملل غیر آشکارا گردید. در دوره امپراطوری بنی عباس تمام این مخالفتها جامه عمل پوشیده و فرقه های متعددی در بین ملل اسلامی ظهور کرد، مثلا طرفداران بنی امیه، که دارای بیرق سفید بودند، طرفداران اهل بیت پیغمبر که از بنی هاشم بودند و امامان تشیع از این طایفه هستند بیرق سبز استعمال می کردند، طرفداران بنی عباس و ضد اموی و علوی که در بیرق و لباس رنگ سیاه داشته و این رنگ را از افغانستان و ابومسلم استفاده کرده بودند ، فرقه خوارج که بر ضد همه ی اینها بوده، یکنوع جمهوری خواه و افراطی در سیاست و دین به شمار می رفتند و بیرق سرخ استعمال می نمودند. خوارج انتخاب خلیفه اسلام را به شکل آزاد از ملل عجمی ( عناصر غیر عربی) و عربی قبول و در صورت ارتکاب نامشروع خلیفه، عزل و قتل او را پیشنهاد می کردند و همچنین دهها فرقه دیگر.
به هر حال فرقه خوارج از نقطه نظر سیاست افغانستان را مرجع خود دانستند زیرا افغانستان از نظر سیاست، بر ضد امپراطوری های اموی و عباسی بوده و مدتها قبل ( در عهد خلافت امیرالمومنین علی علیه السلام) چندین هزار خوارج عربی را در ولایت سیستان و فراه خود قبول کرده بود. همان بود که ولایات افغانستان ، برای همیشه مرکز هیجانات و فعالیتهای سیاسی بر ضد امپراطوری عباسی و اموی عرب شمرده می شد.
در چنین وقتیکه امارت طاهریه خراسان به میدان برآمده ، و سیاست اعتدال و میانه روی برای مدت نیم قرن در مقابل عرب ادامه داد، که البته مطبوع خاطر اکثریت ملت نبود لهذا دامنه ضدیت با این پالیسی در ولایات افغانی مخصوصا در سیستان وسعت اختیار کرد و بالاخره به تشکیل یک دولت شدید و جدی افغانی منجر گردید. موسس این دولت همانا یعقوب ابن لیث صفاری مروی ، از اهالی سیستان است که در سال 253 هجری به دست رفقای سلحشور خویش سلطنت خود را اعلام کرد.
دولت صفاری افغانستان در سیاست داخلی و خارجی بر خلاف حکومت طاهریه، روش جدیدی را در پیش گرفت به این معنا که در داخل نقشه از بین بردن ملوک الطوایفی افغانستان و توحید دینی مملکت رابه واسطه نشر دین مبین اسلام طرح کرد ، و در سیاست خارجی ضدیت با امپراطوری عرب و تشکیل یک شهنشاهی اسلامی افغانی را در خاکهای متصرفه عرب، از قبیل کشورهای فارس، ماورالنهر و حتی عراق عرب در نظر گرفت، البته تمام این پروگرام وسیع در مدت کوتاه دولت صفاری که تقریبا نیم قرن بود عملی نشد، ولی قسمتی از آن در داخل و خارج کشور جامه عمل پوشیده، توانست مثلا در داخل ولایات سیستان، زابلستان، کابلستان، تخارستان، بلخ، نیشابور، کرمان، و در خارج ولایات فارس، طبرستان و آمل ، خوزستان را همه جزء دولت صفاری قرار دهد.
از دیگر طرف، زرنج پایتخت مملکت و ولایت سیستان در آبادی و عمران پیش رفت، و اردوی افغانی قوی و منظم گردید، زبان فارسی افغانستان نیز که مرکب از لسان دری قدیم مملکت و لغات مستعار عربی بود، ترقی کرد برای مقابله وسیع عرب حاضر میشد حتی اولین قصیده به این زبان جدید در مدح پادشاه صفاری ، از طرف محمد بن وصیف سکزی شاعر افغانی سروده شد.
دولت صفاری ملوک محلی گردیز، کابل، بلخ، و بدخشان را مغلوب و مطیع و هم دین اسلام را ، در کابل تا اندازه ئی ترویج نمود . در این اوان یک حکومت قوی و ملی دیگری در شمال افغانستان به واسطه خاندان سامانی بلخی تاسیس گردید و خلافت بغداد توانست، با وسائل دیپلوماسی آتش عدوان و نفاق را بین این دو حکومت افغانی مشتعل سازد، چنانچه از طرفی حکومت سامانی را بر علیه دولت صفاری بنام امیرالمومنین و خلیفه اسلام تحریک، و از طرف دیگر منشور حکومت ماوراءالنهر  را به پادشاهان صفاری بخشید . دولت صفاری نیز که توحید اداری را در تمام افغانستان قدیم در نظر داشت بر ضد دولت سامانی سوق شد و در نتیجه در عرصه رزم منعب و از بین رفت.
به هر حال چنانکه حکومت طاهریه استقلال سیاسی قسمتی از کشور و آبادی و ترقی زراعت، و پالیستی مدارا و ارتباط سیاسی را با مرکز خلافت بغداد، به حیث یک دولت مقتدی بها می داد. دولت صفاری افغانستان ، استقلال و وحدت اداری تمام افغانستان و ضدیت با خلافت بغداد و ترویج زبان فارسی در مقابل زبان عربی ، و بالاخره تقویت و تشکیل عسکر، و یک امپراطوری بزرگ را در نظر گرفت، یعقوب ابن لیث صفاری موسس دولت صفاریان مرد اولوالعزم و عالی همتی بود ، مردم که حیثیت شهرت وجوانمردی یعقوب را از زمان عیاری او تا آن وقت شنیده و دیده بودند ، با او بیعت کردند ، همان وقت بود که یعقوب به حیث پادشاه اول مخالفین داخلی را از بین برداشته و دوباره ولایات غربی و شمالی افغانستان را الحاق و به طبرستان سوقیات و آمل را فتح کرد . آن وقت که معتصم بالله خلیفه بغداد مخالفتی اظهار و مردم را بر ضد یعقوب تحریک کرد یعقوب نیز به عزم استیلای بغداد، حرکت، و بعد از فتح فارس و خوزستان به عراق عرب نزدیک شد و در جنگی که بین طرفین رخ داد ، یعقوب به خوزستان عقب کشیده هنوز یعقوب به حمله دوم مبادرت نکرده بود، که در جندشاپور، در سال 265 هجری از دنیادرگذشت.
عمرو برادر یعقوب که جانشین او شد، با خلیفه بغداد مفاهمه نموده منشور حکومت فارس و اصفهان، و شحنگی بغداد را حاصل، و تادیه سالانه 20 هزار درهم را به خزانه خلیفه پذیرفت، و خود مشغول تامین داخل کشور و مملکت فارس گردید.
الموفق خلیفه عباسی به سیاست دیرینه، که محالف تشکیل دولت قوی در افغانستان بود، باز بنای اقدامات و تحریکات را گذاشت ، خلیفه یکی از  احفاد فراری خاندان طاهری را از یک طرف، ونصر ابن احمد سامانی را از طرف دیگر بر ضد پادشاه صفاری گذاشت، لهذا محمد پسر عمرو با قشون مکملی به استقامت بغداد حرکت نمود و خلیفه به مدافعه برخاست اما پسر پادشاه صفاری بدون جنگ با شخص خلیفه المسلمین مراجعت و در راه سیستان از دنیا در گذشت ( سال 274 هجری)
عمرو در سال 276 مجددا به فارس سوقیات کرده عسکر خلیفه را مغلوب و از شیراز به خوزستان و از آنجا به اهواز کشید، و نام خلیفه را از خطبه انداخت، المعتضد خلیفه جدید نیز از راه مصالحه پیش آمد و عمرو به افغانستان عودت نمود. از این بعدعمرو خواست , حکومت سامانی افغانی را زا ماوراءالنهر براندازد، زیرا او تشکیل یک شهنشاهی را آرزو داشت ، و هم دسیسه بغداد بین هر دو را قبلا به هم زده بود، همان بود که اردوهای طرفین در نزدیکی بلخ در سال 287 هجری به یکدیگر تصادم و لشکر صفاری مغلوب ، و شخص پادشاه اسیر گردیده و از طرف امیر اسماعیل سامانی به بغداد اعزام شد. بالاخره این پادشاه مشهور و لایق در سال 289 هجری در زندان بغداد جان داد.
پس از عمرو بن لیث طاهر ابن محمد بن عمرو به پادشاهی افغانستان رسید، ولی از آنجا که این دولت بزرگ رو به انحطاط می رفت، لذا مساعی و سوقیات پادشاه جدید در کشور فارس بر ضد امپراطوری عباسی به جایی نرسید و پادشاهان سامانی بودند که در سال 299 هجری انقراض دولت صفاری را اعلان نمودند.
شاهان صفاری:
یعقوب ابن لیث صفاری سال 253- 265 هجری
عمرو ابن لیث سال 265- 287 هجری
طاهر بن محمد بن عمرو سال 287- 291 هجری


سلاطین سامانی افغانستان ( 892 – 999 میلادی )
خاندان سامانی اصلا از بلخ بوده، منسوب به سامان است که مردی ساربان بود. پسر سامان وقتیکه مامون عباسی در مرو بود با چهار پسر خود جزء مامورین او قرار گرفت. وهنگامتاسیس حکومت طاهریه در افغانستان بر ترقی مراتب پسران وی افزود. ابراهیم پسر الیاس یکی از افراد آن خاندان بود که در حکومت طاهریه رتبه سپه سالاری کل قوا را حاصل کرد، بعدا اعتبار آن خاندان طوری افزود که المعتمد خلیفه عباسی ، در سال 261 هجری منشور حکومت ماوراء النهر را به امیر نصر نواسه اسد سامانی فرستاده، امیر اسماعیل برادر آن شخص است که به حیث وکیل نصر در بخارا مرکز اختیار نمود.
بعداز این تا سال 389 هجری در مدت 128 سال ، این دولت بزرگ و مدنیت پرور دوام و بر تمام افغانستان شمالی، غربی و ماوراء النهر و قسمتی از کشورهای فارس ( جرجان، طبرستان، ری ) حکمروا بود. شهنشاه سامانی افغانستان تهذیب و تمدن اسلامی ، زبان و ادبیات فارسی را در تمام قلمرو خویش پیش برده، خدمات عمده ئی به مملکت نمود.
معهذا سامانیان هنوز به توحید اداری و دینی کل کشور افغانستان موفق نگردیده بودند و مرکز ولایات شرقی مملکت، با ادیان قدیمه وحکومات مختلفه محلی به سر می بردند، و در ولایات جنوب غرب و شمال حکومتهای نیمه مستقل محلی به صفت تحت الحمایه گی امپراطوری سامانی وچود داشتند.
به هر حال امیر نصر، در سمرقند مرکز داشته، و در جنگی که در سال 275 هجری با برادر خود نمود به دست امیر اسماعیل اسیر، ولی مجددا رها و به امارت خویش دوام داد. اسماعیل بعد از مرگ برادرش در سال 279 هجری پادشاه ماوراء النهر گردید، در سال 280 هجری از سیحون عبور و دشمن ترکی را مغلوب و در سال 287 هجری عمرو لیث پادشاه صفاری را منهدم و دولتهای افغانی و ماوراءالنهر را وحدت بخشید، بعد از آن به کشور فارس سوقیات، و ولایات طبرستان و ری را اشغال و در سال 295 هجری فوت نمود. ابوالفضل بلعمی وزیر فاضل همین پادشاه بود.
امیر احمد پسر اسماعیل لیاقت جانشینی پدر را نداشت، ولی امیر نصر اول پسرش که بعد از کشته شدن پدر خود در سال 301 هجری پادشاه گردید، تلافی مافات نمود. این شخص یکی از پادشاهان غلم دوست و ادب پرور افغانستان به شمار میرود.
دوره حکومت امیر نوح اول بن نصر اول، و عبدالملک اول بن نوح اول و امیر منصور اول بن نوح اول دارای واقعه مهمی نبود . جز آنکه در عهد اخیر الپتگین سپه سالار ، اساس دولت غزنوی را در افغانستان گذاشت. اما امیر نوح دوم پسر منصور اول یکی از مشاهیر پادشاهان سامانی محسوب می شود. که وزیر دانشمندی چون ابوالحسن عتبی اختیار کرد. متاسفانه این وزیر، در نتیجه مخالفتهای شخصی رجال بزرگ دولت از قبیل ابوالحسن سمیجور سپه سالار ، و ابوالحسن فایق کشته شد و امور دولت مخصوصا کشور افغانستان مغشوش گردید. بعدها عداوتهای شخصی ابوعلی سمیجور ، پسر ابوالحسن سمیجور سپه سالار و ابوالحسن فایق حاکم بلخ، این هرج و مرج را افزود. تا کار به جائی رسید که این ، هر دو تن به بغراخان ترکی، پادشاه کاشفر مراجعه و اولی او را به تسخیر ماوراء النهر تشویق و راهنمایی کرد و دومی بجای مدافعه به او تسلیم شد، و به این صورت تخت بخارا به دست بغراخان افتاد. و امیر نوح فراری توانست پس از بیماری و مراجعه و مرگ بغراخان ، بار دیگر بر تخت اجداد خویش بنشیند. اما هنوز بوعلی و فایق دست از خیانت نکشیده و هر دو متفقا خواستند آن پادشاه قدیم را از بین بردارند. امیر نوح مجبور بود که به دولت غزنوی افغانستان مراجعه کند و سبکتکین و محمود پسرش نیز در سال 384 هجری به کمک شتافته ، فایق و سمیجور را دفع و مملکت سامانی را تامین نمودند.
امیر منصور ثانی بن نوح ثانی سرگذشت پدر را در پیش داشت و او نیز فایق را در امور مهم دولت قبول کرد. امراء دیگر نیز دست به خیانت زده و حتی ایلک خان پسر بغراخان پادشاه ترکی، کاشفر را به فتح بخارا دعوت نمودند. اما در هجومی که ایلک خان آورد از فایق شکست خورد ، و فایق در عوض این فتح، بابکتوزن مامور بزرگ سامانی متحد شده امیر منصور را اسیر و کور ساخته و عبدالملک ثانی را به پادشاهی رسید. همان بود که دولت غزنوی افغانستان مجددا مداخله کرده و هر دو نفر را مغلوب نمود. معهذا به زودی ایلک خان تورک به ماوراءالنهر سوقیات کرد ، بخارا را اشغال و دولت سامانی را منقرض ساخت.
شاهان سامانی:
امیر اسماعیل سال 279 – 295 هجری
امیر احمد سال 295 – 301 هجری
امیر نصر سال 301 – 331 هجری
امیر نوح سال 331 – 343 هجری
عبدالملک سال 343 – 350 هجری
امیر منصور سال 350 – 366 هجری
نوح دوم سال 366 – 387 هجری
منصور دوم سال 388 – 389 هجری
عبدالملک دوم 389 – 389 هجری

دوره غزنوی افغانستان ( 967 – 1201 میلادی )
الپتگین یکی از مامورین دوره ی سامانی بود که به درجه ی سپه سالاری و حکومت افغانستان شمالی رسید. ولی وقتی که در نظریات انتخاب پادشاه سامانی بین او و امیر منصور اول سامانی اختلاف واقع شد، نیشابور مرکز حکومت خراسان شمالی را ترک و وارد شهر غزنی شد، الپتگین به زودی توانست اساس یک حکومت  قوی محلی را در غزنه بگذارد.
سبکتگین داماد او ، این دایره را به سمت کابل توسیع و حکمومت محلی کابل را از بین برداشت،  پیشرفت سبکتگین در اینجا متوقف نشد، رو به شرق، تا سواحل سند حدود طبیعی افغانستان قدیم رسید، و در جنگهایی که در حوزه ی سند با مدافعین پنجاب نمود فاتح بر آمد. سبکتگین در تشکیل چنین حکومتی از ضعف خاندان سلطنتی سامانی استفاده و هم در حمایت عسکری، که از آن خاندان به مقابل دشمنان داخلی وی نمود، رضایت پادشاهان سامانی را حاصل کرد.
سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان ، پسر سبکتگین است که در تاریخ نظامی و ادبی دنیای شرق مقام بزرگی دارد، محمود هم از نظر دین و هم از نظر اداره افغانستان را وحت بخشیده ، و آنگاه سیاست و علم و ادب کشور را ترقی داد، وی شاهان محلی افغانستان را که از قرنها به این طرف، خواه در دوره قبل از اسلام و خواه در دوره اسلام ، در هر کنج و کنار قرار داشته، و در زمانهای وجود یک دولت بزرگ در افغانستان، به ادای باج و خراجی قناعت، و در آوان عدم وجود چنین دولتی ، مستقلانه زندگی می کردند از قبیل: خاندان حکمران گوزگانان ( میمنه و شبرغان ) ، آل صفار سیستان ( امیر خلف) ، آل سهراب بلوچستان، آل شنسب غور، شارهای، غورجستان ( میمنه) ، امراء گردیز، حکام بومی پیشاور، خوارزمشاهیان قدیم، امراء لودی سند و ملتان را از بین برداشت . به این ترتیب محمود اولین پادشاه دوره اسلامی افغانستان است که بعد از دولت یفتلی افغانستان ( قرن 6 میلادی) بر تمام کشور خراسان از جیحون و خوارزم تا عمان و از سند تا کویر لوت را سلطنت کرد.
سلطان محمود دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود.
محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمود. آن‌گاه از همه نامآوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند. محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت.
سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و از
ان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند.
سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه
ی نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد. سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنوی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت.
اخلاف محمود به پایه او نمی رسیدند معهذا ایشان به پیروی از سلف خود فتوحاتی در هند نمودند، از پرورش علم و ادب دریغ نورزیدند، مشهورترین آنها سلطان مسعودبن محمود و سلطان بهرامشاه غزنوی میباشند. به هر حال دولت شاهنشاهی غزنوی افغانستان ، از قرن 4 تا 6 هجری، یکی از بزرگترین دولتهای مجاهد و مدنیت پرور اسلام به حساب می رفت.
در اواخر قرن ششم هجری دولت غزنوی به امراض اجتماعی بیمار و ضعیف شده بود قوای آل سلجوقی در شمال کشور  قوت گرفته و جایشان را اشغال نموده بود ، همان بود که دولت غوری افغانستان به میان آمده و سیر ترقی کشور را از سر گرفت.
شاهان غزنوی:
امیر الپتگین سال جلوس 356 هجری
امیر سبکتگین سال جلوس 367 هجری
سلطان محمود سال جلوس 387 هجری
سلطان مسعود سال جلوس 421 هجری
امیر محمد سال جلوس 431 هجری
سلطان مودود سال جلوس 434 هجری
مسعود ثانی سال جلوس 441 هجری
علی سال جلوس 442 هجری
عبدالرشید سال جلوس 443 هجری
فرخ راد سال جلوس 444 هجری
ابراهیم سال جلوس 450 هجری
مسعود ثالث سال جلوس 492 هجری
شیرزاد سال جلوس 508 هجری
ارسلان شاه سال جلوس 509 هجری
بهرام شاه سال جلوس 512 هجری
خسرو شاه سال جلوس 544 هجری
خسرو ملک سال جلوس 551 – 598 هجری